آدما تا وقتی بچه ان دلشون می خواد زودتر بزرگ شن .
تا وقتی مجردن بعد از مدتی احساس خلاء می کنن و فکر می کنن تشکیل زندگی می تونه حالشون و بهتر کنه
یکی دو سال که از زندگی مشترک بگذره بازم همون حس خلاء میاد سراغشون اینجور مواقع وجود یه بچه شاید این حسو از بین ببره .
بعد هم شروع فصل کار مفرط و جون کندن واسه یه لقمه نون
دست آخر هم پیری و میانسالی و شروع دوران سرخوردگی...
منظورم این نیست که این روال بده یا اینکه در کنار منفی هاش هیچ مثبتی وجود نداره .
اما دلم یه چیزی می خواد فرای این عرف .
گشتن تموم دنیا و سیر و سفر دائمی تا اخر عمر فکر می کنم می تونه اغنائم کنه .
پ.ن1:می خوام برم سفر یه سفر کوتاه (فعلا به همین اکتفا می کنم !)
پ: ن2: سفر با قطارو ترجیح می دم . مسیر سفر و چشم دوختن به جاده نهایت لذته برام ...
از عام به خاص تبدیل شدم .
گاهی خودمم خودمو به سختی می فهمم!
پ.ن: وقتی پناه بردن به دنیای شیرین خوابهامو ترجیح بدم هیچ چیز حتی زلزله هم نمی تونه مانع ام بشه !
امروزم یکی از همون روزا بود در اتاق و قفل کردم و تا ۹ شب تو یه عالم شیرین و بی دردسربودم !
تنهایی می رم خرید .
تنهایی خودمو به شام دعوت می کنم .
تنهایی واسه خودم هدیه می خرم.
تنهایی قدم می زنم .
تنهایی رو نیمکت پارک می شینم.
تنهایی با خودم حرف می زنم .
تنهایی می خندم .
تنهایی اشک می ریزم .
تنهایی می رم سفر .
تنهایی ....
پ.ن : ندارد .
دوباره کلاس و درس و استاد و امتحان
دوباره گذر پر زمان لحظه ها
دوباره شروع دوران خوش و بی دغدغه بی خیالی
دوباره در زمان حال زندگی کردن
اتمام دائم یا موقت فکر و خیال اینکه گذشته چی شد آینده چی می شه .
8 شب به بعد آرامش / استراحت / ولو شدن رو تخت /جدول حل کردن / مرور کتاب های به یادگار مونده از بچه گیم / ترانه گوش دادن و لیوان های پی در پی چای رو خوردن و 12 یا حداکثر 1 صبح لالا .
حوصله اینترنت و هم ندارم . محدودش کردم به یه شب در هفته .
پ.ن:1_ یه روز تو دادگاه یه شاکی پیشنهاد یه شغل جدید رو بهم داد!
کاری که یه دورانی عاشقش بودم !
اما بهش جواب رد دادم !
چون وقتشو ندارم .
گویندگی تو بخش قصه شب رادیو!
پ. ن :2_پدر عزیز قول داده واسم یه چهار چرخ بخره .
دلش واسه پاهای دخترش که ازوفور رفت و آمد نایی براشون نمونده سوخته .
قربون دلش برم .